غروب خورشید بهرمان
به گزارش « سازش خبر » عصر دیروز به مناسبت ارتحال آیت الله هاشمی رفسنجانی با حضور مردم و مسئولین محلی نوق مراسم سوگواری و عزاداری در منزل پدری آیت الله هاشمی رفسنجانی برگزار شد به همین بهانه خبرنگار ما شرح و حال مراسم دیروز را با فضای غم زده در نوق و حس و حال و تعریف خاطرات دوستان قدیمی ؛همزمان دوران جنگ و مسئولین را در یک یادداشت نوشت.
غروب خورشید بهرمان
سیاه پوشند. گرد سکوت بر همه جای شهر پاشیده شده است، کسی نمیخواهد باور کند مرد بزرگی که از این دیار وارد دنیای مبارزه و سیاست شد حالا نیست. شوکهاند، ترجیح میدهند حرف نزنند. شهر یکپارچه عکس و تصویر او را دارد. در همه تصاویر میخندد؛ خندهای آشنا برای مردمان «رفسنجان» و «بهرمان». اینجا پنج روز عزای عمومی است برای «اکبر» فرزند «حاج میرزا علی» و «ماه بیبی». اما بعید است که این عزایی که شهر را فراگرفته است به این زودیها از شهر رخت ببندد. سکوت ادامه دارد. پیر و جوان به تصویرهای نصب شده در شهر خیرهاند. خیره به مردی که ۶٨ سال پیش آن شهر را ترک کرد تا روانه قم شود و علم بیاموزد. رفتنی که راه جدیدی را پیش رویش گستراند. آخرین بار هفت ماه پیش به کرمان آمده بود و گفته بود «برای صله رحم آمدهام» صله رحمی که شد آخرین دیدار او با همشهریانش. حالا رفسنجان و بهرمان دیگر آن مرد بزرگ را ندارند؛ مردی که دلخوش به حضورش بودند و مفتخر به همشهریاش.
رفسنجان یکپارچه سکوت
اینجا بهرمان ، شهر ساکت است. کمتر مغازهای باز است. اگر هم باز باشد در آن خبری نیست. اینجا رفسنجان همه غمگین هستند. سوال هم بپرسی به سختی پاسخ میشنوی. ترجیح میدهند حرفی نزنند تا بغض در گلو گره خورده نشکند. بیست و پنجم تیرماه همین امسال بود که به رفسنجان آمده بود. اهالی خاطره حضورش در موزه هدایای دوران ریاستش را به یاد دارند. پشت همه خودروها اعلامیهای مزین به عکس آیتالله است. تنها مغازههایی که باز است، داروخانههاست. در بیمارستانها جمعیت کمی به چشم میخورند. همه ترجیح دادهاند در خانههایشان بمانند و شوک خبری را که دو شب پیش از تهران شنیدهاند در سکوت خود هضم کنند. هیچ کس تکلیفش را نمیداند. همه شوکهاند اما با هر کدام از مردم که صحبت کنید از خنده همیشگی آیتالله میگویند و مصمم و مصر میگویند یک برنامه دارند. روانه تهران میشوند تا زیر تابوت همشهریشان را بگیرند.
بهرمان یکپارچه بغض و غم
۵۵ کیلومتر آن طرفتر از رفسنجان، شهر بهرمان نوق قرار دارد. شهری که زادگاه اصلی آیتالله هاشمیرفسنجانی بوده است. خیابان شهید مطهری را که داخل شوید خانهای با نمای خشتی، همان خانهای است که در این خیابان، با عنوان بیت پدری آیتالله هاشمیرفسنجانی معروف شده است. شهرتی که حالا یک کلمه با عنوان «مرحوم» به عنوان قبلیاش اضافه شده است. از صبح جمعیت در اطراف منزل پدری آیتالله بود. جمعیت مردمان کلافهای که ناباوری در چشمانشان موج میزد. قرار میگذارند ساعت دو بعدازظهر مقابل منزل پدری جمع و عزاداری کنند. عزاداری برای مردی که در این خانه رشد کرد و روانه قم و تهران شد تا مهره اصلی تصمیمگیریهای این کشور باشد. علم بیاموزد و وارد سیاست شود. شکنجه ببیند و مقاومت کند. ترور شود و مقاومت کند. در همه ارکانهای اصلی کشور حضور داشته باشد. مرد آماده با درایتی باشد که در جنگ از ادامه خسارتها جلوگیری کند. تخریب شود و سکوت کند. نگران باشد و راهکار بدهد و در نهایت درست در روزهایی که از آگاهی مردم مطمئن بود مرگ راحتی را تجربه کند. ساعت به دو بعدازظهر که نزدیک میشود مردم میآیند. جمعیت کمکم زیاد میشود. مردم عادی که همشهری او بودهاند. مردانی که با او بزرگ شدهاند جمعیت کمکم به ۵٠٠ نفر میرسد. مقابل خانه خشتی زرد رنگ مملو از جمعیت سیاهپوشی است که همه اشک در چشم دارند. در گوش هم از او میگویند. از خستگی ناپذیریاش. از خندههایش.
با همه مردم رفیق بود
خانه ٣۵٠ متری پدری آیتالله، خالی است. همه وسایل با نظر شخص آیتالله در زمان حیاتش به موزه رفسنجان منتقل شده است. در میان اتاقهای خانه خشتی اما اتاق آیتالله دیروز از همه شلوغتر بود. اتاقی که ١۴ سال شبانه روز اکبر هاشمیرفسنجانی در آن رشد و تحصیل کرد. اتاق پر از تصاویر اوست. شمعهای روشن و پارچههای سیاه بزرگترین پارادوکس ممکن در کنار لبخندی است که در قاب همه تصاویر میخندد. خندهای که همه از او یاد میکنند. حاج محمد باقری، مردی که از دوستان قدیمی آیتالله است در میان جمعیت به عکسها خیره شده است. از آیتالله که میپرسی میگوید: «یکی دو سال از رفتنش به حوزه میگذشت که هر وقت به اینجا میآمدند تا پدرشان را دیدار کنند اتاق کوچکی در خانه داشتند که در آن مینشستیم و صحبت میکردیم. بسیار خوش اخلاق بود. پیش ما مینشست و نان میخورد. با همه کشاورزان و مردم رفیق بود.» از بهترین خصلتهای آیتالله که بپرسی میگوید: «بسیار خوشاخلاق و مردمدار بود. مردم او را دوست داشتند.»
صاف و ساده مثل هاشمیرفسنجانی
محمد صفرعلیزاده، همرزم آیتالله است غم در چشمهایش موج میزند. از آیتالله که بپرسی دستانش را در هم پیچ میدهد و با غم میپرسد: «چه بگویم؟» سکوتم را که میبیند، میگوید: «ماموریت کربلای چهار که انجام شد، موفق نبودیم و گردانها را عقب آوردند. اعلام کردند که کادر گردانها به قرارگاه خاتم بیایند که آقای هاشمی میخواهند بیایند و صحبت کنند. داخل که شدیم چون همشهری ایشان بودم، گفتند که نفر اول صف بنشینم. با لباس نظامی وارد شدند و صحبتهای خوبی کرد. آقای هاشمی زحمت زیادی برای این انقلاب کشیدند اما قدرشان را نمیدانستند. تهمتهای زیادی به ایشان زدند که حالا باید بفهمند آقای هاشمی چه و که بود. هیچوقت نمیگفت که چه خدماتی ارایه داده است اما خیلی زحمت زیادی کشید. یار امام بود. رنج و غصه فراوانی برای این انقلاب خورد اما قدرش را ندانستند. روزگاری دانشجویان برای بازدید از این منزل آقای هاشمی به نوق آمده بودند و همه گریه میکردند و گفتند در تهران به ما گفتند اینجا یک ساختمان تجملاتی برای خود ساخته است اما حالا میبینیم که ایشان چقدر صاف و ساده بودهاند. حتی زمانی که از ایشان درخواست کمک میکردیم، میگفتند بروید و حقتان را از دولت بگیرید، من کمک چندانی نمیتوانم بکنم و تنها میتوانم سفارش کنم چرا که در آن دنیا باید پاسخگو باشم.»
روایتی از آخرین سفر آیتالله به بهرمان
آقای علی نقی زاده شهردار شهر بهرمان است. از آیتالله و آخرین سفرش به اینجا که میپرسی، میگوید: «من دو سال است که اینجا هستم ولی ایشان در این منطقه شخصیت بسیار بزرگی بودند و مردم احترام ویژهای برای ایشان قایل بودند و در دورانی که کمتوجهی به ایشان در حال شکلگیری بود در این شهر مردم همچنان به ایشان اعتماد داشتند و پشتیبانش بودند. نه اینجا که کل رفسنجان ایشان را دوست داشتند. خبر را که شنیدیم همگی شوکه شدیم.» علینقیزاده ادامه میدهد: «ایشان زمانی که در آخرین سفرشان به بهرمان وارد شدند با عجله آمدند و فرصت کمی داشتند اما با همه عجلهای که داشتند در فاصلهای دو ساعته به منزلشان سر زدند و با مردم گفتوگو کردند. به دانشگاه آزاد هم سر زدند و دستورات جدیدی دادند تا باعث رونق دانشگاه شود.» وی افزود: «شخصیت شناخته شده جهانی بودند و به نظرم چیزی که فرد را بزرگ میکند این است که اهداف تعریف شدهای داشته باشد و بر همین موضوع تاکید کند. آیتالله هاشمی هم همیشه ایدههای خاص خودش را داشت و همیشه به دنبال توسعه کشور بود. تعادلی که در رفتار ایشان بود باعث شد تا در دنیا شخصیتی برجسته شوند.»
آخرین جلسه آیتالله در منزل پدری
آقای نوذری، رییس شورای شهر بهرمان در میان جمعیت است و در مورد حس و حالش از خبری که شنیده میگوید: «خبر بسیار شوکهکننده بود و هنوز برای ما مردم بهرمان قابل باور نیست که این شخصیت را از دست دادهایم. در مخیلهمان نمیگنجید که ایشان از دنیا بروند. با شنیدن خبر اما مردم بهرمان با تلفنهای متعدد به دنبال صحت و سقم خبر بودند و دلواپس بودند و امروز در تمام شهر پارچههای مشکی دیده میشود. همه مردم از همه قشرها به اینجا آمدند. در آخرین سفری که به اینجا داشتند در همین سالن عزاداری، مسوولان شهر تقاضا کردند تا جلسهای در خصوص مشکلات شهر با ایشان داشته باشند که ایشان با روی گشاده پذیرفتند و جلسه کوچکی در منزل ایشان تشکیل شد و نهایتا وقتی مسائل را مطرح کردیم ایشان به مقام استانی رو کردند و خواهش کردند که مشکلات این مردم قانع را حل کنند» نوذری ادامه داد: «آیتالله تاکید کردند که همه جای کشور از لحاظ رشد و ترقی به حدی رسیده است که باید مشکلات مردم نوق حل شود» وی افزود: «آنچه باعث شد که آوازه ایشان در سراسر جهان بپیچد نبوغ و استعداد سرشار ایشان بود که به عنوان یک شخصیت سیاسی ممتاز شناخته شدهاند.»
زلزلهای با یک قربانی
نوای قرآن در کل شهر پیچیده است. ۵۵ کیلومتر آنطرفتر از رفسنجان. یا در خود رفسنجان. از در هر خانهای نوای قرآن شنیده میشود. پارچه سیاه از هر خانه و ادارهای آویزان است. کرمان شهر زلزلهها است. زلزله بارها خانه و کاشانه این مردم را ویران کرده است. بم را خاک یکسان کرد و مردمان بسیاری را سیاهپوش و مبهوت. اینبار هم در شهر زلزله آمده است. زلزلهای که شاید قربانیاش تنها یک نفر باشد اما آن یک نفر، یک نفر نبود. تفکری عظیم و گسترده، خدمات ارزشمند و والا را از خود به جای گذاشت. شهر هنوز در سکوت است. اتوبوسها از راه میرسند تا همشهریهای آیتالله روانه پایتخت شوند و زیر تابوت اویی که قرار است در کنار یار دیرینش آرام گیرد را بگیرند.
روحش شاد یادش گرامی باد
به قلم مجتبی نقی زاده